متن کامل نامه اکبر شاندارمنی به حمید احمدی :


شهر دوشنبه، 7 ماه مه سال 1988

رفیق گرامی انور!

نامه اتان  همراه پیام 19 صفحه ای بانضمام روبردار نامه رفیق بلوریان رسید. پیام شما مطالبی در بر  دارد، که هم جالب و هم مهم می باشد. بخصوص برای جوانانی که از همه جا و همه چیز بی خبر صادقانه و با ایمانی بی غش جان بر کف در راه نبرد خونین طبقاتی کشورمان گام نهاده جانانه پیکار می کنند، اهمیت بسزایی دارد.
مسلم است کسانی امثال شما، که سالیان دراز با نابکارانی، چون عناصر مورد اعتراضتان، دست به گریبان بوده اند، وظیفه وجدانی و مسلکی دارند که در پرتوافکن پیشراه آنان باشند و آگاهشان سازند تا راه را از چاه تمیز دهند و رفیق را از  نارفیق، ولی در لباس رفیق، باز شناسند. از اینرو اقدام شما کاریست لازم و صواب، گو اینکه درد دودش را در چشم خواهید کشید. آنچنانکه دیگران، لیکن ارزش کارهای جسورانة هشدار دهنده و بیدار کننده ای از این قبیل بیش از آنست که بحساب آید.
رفیق انور، من به اکثر مطالب سربسته اتان – که در پیام آمده است – آسان پی بردم چه، خود آنچنانی های بسیار، در زندگی سیاسی ام، دیده ام. ولی برای بسیاری از جوانان، که به سوابق امر وارد نیستند، طرح آنچنانی سمائل، مرموز و معماست، که نیاز به توضیح و تفسیر دارد لذا توصیه ام آنست تا آنجا که ممکن باشد، در نوشته های آینده اتان مطالب را حتی المقدور روشن و واضح تر در میان گذارید. من متوجه سهل و ممتنع بودن قضیه هستم و می دانم طرح کاملاً آشکار آن قبیل مسائل آسان نیست. غرض آنست که هم مسائل واضح تر بمیان آید و هم به نحوی بیان شود که لطمه ای بکار دوستان وارد نیاید یا ناخواسته موجب گرفتاری هایی برای مبارزانمان – در داخل کشور- نگردد. حتماً این «کلانترگری»ام را خواهید بخشید چه، که صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
باز مسائلی در پیام آمده که به دقت بیشتری نیاز دارد. مثلاً این حضرات و استادان و مرشدان متوفی و در قید حیاتشان نه سی سال، بلکه چهل و دو سال و اندی است که دور و بی خبر از ایران، در مهاجرت زندگی انگل وار می گذرانند. این «زندگی» را به پاداش آن بدست آورده اند که چهل و سه سال و اندی پیش در جنبش کارگری ایران کارشکنی، نفاق افکنی و آخرالامر انشعاب مسلحانه در یگانه حزب طبقه کارگر ایران ایجاد کردند و پس از اندک زمانی، هنگام فرار مفتضحانه اشان (که خود داستانی است) بیش از سی هزار نفر مردم آذربایجان عزیز، در آن میان گروه بزرگی از بهترین مبارزان ارتشی ما را غافلگیر کرده دست بسته بدست دژخیمان محمدرضا شاه و ارتجاع ایران سپردند تا در کوی و برزن های شهر و روستاهای آن سامان فرقه زده سر ببرند و مثله کنند و سنگسار نمایند و به جوخه های اعدام بسپارندشان. آنها در مهاجرت نیز به پاداش برباد  دادن صدها خانوادة انقلابی ایرانی در مهاجرت و به قیمت ایجاد موانع و مشکلات شدید (تا حد فقر مطلق) در زندگی صدها نفر دیگر ایران مهاجر، از جمله افسران توده ای، به قیمت زیر پا گذاشتن همه اصول لنینی تشکیلات و لگدمال کردن کلیه موازین انسانی و اخلاقی، این «زندگی» را بدست آورده اند و اکنون چنان بدان خو گرفته و چسبیده اند که به هیچ وجه دست بردارش نمی توانند بشاند و هیچگاه قبح آنرا نمی توانند درک کنند، گرچه از آغاز ینز محروم از چنان درکی بوده اند.
جهت دیگر اینست که خود اینان نیستند که چنین گستاخانه و بی شرم و حیا عمل می کنند، اصولاً خود کسی نیستند و ناچیزتر از آنند که قابل اهمیت و اعتنا باشند. هم این ناچیزان در عین حال موجوداتی جبون هستند. نمونه اش فرار صفری از ایران – که وقتی معرکه را  خطرناک پیش بینی کرده بود. لاهرودی و همپالکی هایش نیز قرار پلنوم شانزدهم را زیر پا گذاشته از رفتن به ایران سر باز زده بودند. اینان آلت بلااراده یا آدمک های کوکی ای بیش نیستند. بقول خواجه شیراز، در پس آینه طوطی صفتشان داشته اند. بر این اساس، رعایت این جهت نیز لازم است که مبادا بزرگشان جلوه دهید و شخصیتی برایشان قائل گردید چه، صفری شارلاتان بیشرم و حیایی بیش نیست، که همتایش در بیشرمی باز خود وی می تواند باشد. لاهرودی پادو گاو کله ایست که زیر دست غلام یحیی وردستی حرف شنو بی چون و چرا بار آمده است و خود اراده ای هرگز نداشته و ندارد. خاوری دون کیشوتی است که باید صداقت و جسارت دون کیشوت را از او منها کرد، زیرا دون کیشوتِ «سروانتس» در رفتارهای مضحک و نابخردانه اش واقعاً به نیات خیرخواهانه اش صادق بوده و به آن اعتقاد دارد تا آن حد که بطور جدی با آسیاب بادی در جنگ می شود، اما این مردک در عین بی کله بودنش عنصری موذی، دو رو، خبرچین، ریاکار و دروغگوی قهاریست تا آنجا که گاه خود به دروغ هایش باور می کند. او شیفته سینه چاک عنوان «رهبری» است و برای بدست آوردن و حفظ آن حاضر است بهر کار ناشایستی غیرانسانی تن در دهد، کما اینکه تاکنون چنین کرده است. صفری و لاهرودی و مرشدانشان باد در آستین وی کرده همچون محلل به پیشش انداخته اند تا بدست سید علی مار بگیرند، یعنی بدست وی حزب توده ایران را در چنگ گرفته، همچون ماسکی برای فرقه استفاده کنند (چون فرقه اعتباری ندارد) و زیر نام حزب توده ایران همان اعمال و سیاستی را که بوسیله فرقه اعمال می شد، ادامه دهند. بنابراین نباید آنها را مهم گرفت و بزرگشان جلوه داد. نه، ابداً ارزش ندارد!
رفیق گرامی، گفتنی و شنیدنی ها کم نیست. هرگاه روزگاری بر حسب تصادف دیداری دست داد، در این باره و مسائل دیگر بسخن خواهیم نشست. از نوشتن این سطور قصدم آن بود که اولاً دریافت نامه اتان را باطلاعتان برسانم و در ثانی، بطور گذرا، نظرم را درباره پیام بدانید
به امید دیدار، اکبر شاندرمنی

www.iranianoralhistory.de
iranianoralhistory@gmx.de